اولین روز ها
عزیزم روز اول به خاطر اینکه من حالم خوب نبود رفتیم خونه مامان بزرگ و بابا بزرگ همه اونجا جمع شده بودن بابا بزرگ برات گوسفند کشت . دوستای مامان بزرگ ( مامان مصی ) اومده بودن نی نی رو ببینن .
برای دیدن عکسا به ادامه مطلب برین ....
وقتی گذاشتمت تو کریر گم شده بودی ....
هر کاری کردم که شیر بخوری نمی خوردی به خاطر همین کلی گریه کردم آخرش هم شیر رو با شیشه بهت دادن ......
لباسات برات بزرگ بودن ....اینقدر خنده دار ....
بابایی خیلی منتظرت بود یه لحظه ازت جدا نمی شد ....
عاشق این لباستم ....
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی