آرادآراد، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 7 روز سن داره

آراد کوچولو

چرا پستای من و لایک نمیکنید ، عشقا

پسرم یلدات مبارک

یلدا یکی از قشنگترین سنت های ایرانیه این شب بلندترین شب ساله ما ایرانی ها معمولا توی این شب انار + هندوانه + انواع میوه+ آجیل میخوریم تو شهرهای مختلف هم رسم ها مختلفه اما مهمترین قسمتش از نظر من فال حافظ هستش خوش بگذره عزیزم همیشه فکر می کردم شب یلدا خیلی طولانیه اما این طور نیست فقط 1 دقیقه بیشتر طول میکشه ....اما اون یک دقیقه اونقد به ادم خوش می گذره که به اندازه 1000 شب طول می کشه ... دوست دارم عزیزم ...... اینم از میزی که برای شب یلدا آماده کردیم  ...
1 دی 1392

دلتنگی آراد

عشقم هر روز بیشتر دلم برات تنگ می شه ...... وقتی صبح ها می ام می بینمت و تو بی تفاوت به من هستی می خواد قلبم از جا در بیاد . ولی عزیزم چاره ای ندارم به جز اینکه این دوری رو تحمل کنم برای آینده خودم و تو و بابا . تا الان هزینه زیاد کردیم و باید از توش یه چیزی در بیاد وگرنه دانشگاه رفتنم بی معنی می شه . از دوری تو رو اوردم به سی......خیلی احمقانست ولی یکم از دردم و تسکین می ده ....امیدوارم بتونم در آینده مادر بهتری برات باشم ... همیشه عشق من می مونی ...اینو یادت نره ...از ته دلم تو رو دوست دارم ...... ...
24 آذر 1392

آراد جون در 16 ماهگی

اینقدر از این موتور خوشت میاد که نگو ولی دوست داری به جای اینکه سوارش بشی برش گردونی و با چرخاش بازی کنی . اون گاوی و که دیگه نگو یه جور باهاش بازی می کنی که من حسودیم می شه .... قربون اون قیافیه خوشگلت بشم جیگر من ...
20 آذر 1392

جدیدترین رفتار آراد در 1 ماه گذشته

با این که تو یک ماه گذشته مریض بودی اما یه خوبی هم داشت و این بود که کلی کارای جدید یاد گرفتی .... 1- یاد گرفتی رو پاهای خودت بایستی که من خبرشو همه جا اعلام کردم اینم عکسی از اون لحظه با شکوه   2- تونستی که البته با کمک من راه بری البته باید یه انگشت من یا هر کس دیگه ای رو بگیری و خودت به تنهایی راه نمی ری ........( ای تنبل ) 3 می تونی چند تا کلمه رو بگی : ای چیه ........این چیه ( بیشترین کلمه ای که می گی تقریبا همه چیزو می خوای بدونی ) دَدَ ----------- کلا بیرون رفتن منظورته تا--------تاب بازی با-----------بالا بیییم -----------بریم اِده ---------بده اییدا----------ایدا ...
19 آذر 1392

درد دوری از آراد

این روزها خیلی از دست خودم عصبانی ام ... عصبانی از اینکه چرا به زور مجبورت نکردم تا شیر خودمو بخوری ؟!!!! شاید اگه مجبورت می کردم الان قوی تر بودی و اینقد زود به زود سرما نمی خوردی ... الان نزدیک به 1 ماهی می شه که سرما خوردی و اون معده کوچیکت پر شده از شربت های مختلف ...... اونقدر سبک شدی که دارم دیوونه می شم .. از اون طرف اطرافیان که اصلا درک نمی کنن که بچه منی نه اونا .... از طرفی از دست خودم عصبانی ام چون اون موقع که باید درس نخوندم تا الان که تو رو دارم ازت لذت ببرم ...کلی از کارای دانشگاه مونده ...مثلا من ترم آخرم و باید پروژه بدم اما تا الان هیچ کاری برای پروژه نکردم ...الکی میام به وبلاگ تو ور می رم تا مث...
19 آذر 1392