آرادآراد، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 7 روز سن داره

آراد کوچولو

چرا پستای من و لایک نمیکنید ، عشقا

تابستون توی شمال

امسال تابستون تصمیم گرفتیم بریم نوشهر .... آراد جون بزرگتر شده و حالا تقریبا می فهمه اطرافش چه خبره!!!!!! آراد و خاله آیدا - تله کابین نمک آبرود - 18 مرداد 1392 آراد و مامان مصی و مامان آتنا و مادرجون آراد و مامان مصی آراد و مامان آتنا و بابا حامد - نمک آبرود آراد روی صخره بوسه آراد از مامان ...
31 مرداد 1392

رفته بودیم پارک

دیروز جمعه بود ما هم رفتیم پارک کلی از دستت خندیدیم بقیه عکسها در ادامه مطلب آراد و دوستش برعکسم که از سرسره میای پایین ردیف پایین از راست : مامان مصی ، خاله آیدا ، خاله آزیتا و بابایی ردیف بالا از راست : مامان آتنا ، آراد کوچولو و بابا حامد ...
11 خرداد 1392

مسافرت به خمین

بعد از مدتها تصمیم گرفتیم بریم شهرستان چون جشن عقد پسر عمو هومن بود . . اصلا از جشن چیزی نفهمیدی چون همش خوابیدی اما روز بعد با دختر عموها رفتیم گردش و کلی توی دشت حال کردی گذاشتم روی شبدر ها و تا تونستی اونا رو کندی ... راستی دوست هم پیدا کردی دوستای خوبی مثل ماهان - فاطمه - آیلار- سمین - ستایش و ثنا بیشتر از همه با سمین بازی کردی اون دو ماه از تو بزرگتره عکسای اونروز         مامان راستی اونجا برای اولین بار گاو دیدی زیاد برات مهم نبود ...یا اینکه اینجوری وانمود کردی ...
16 ارديبهشت 1392

روز مادر

آراد عزیزم اصلا فکرشو هم نمی کردم که برای من هدیه بخری ....خودت بزرگترین هدیه در تمام عمر من هستی ...هدیه ای که خدای بزرگ به من داده .... اما حسابی سوپرایز شدم عزیزم ...با همدستی مامان بزرگ چه هدیه ای برای من خریدید کلک . . . و اما هدیه ای که شما خریدی عزیزم   ...
16 ارديبهشت 1392

مسافرت به شمال 2

وقتی از کنار ساحل اومدیم متوجه شدیم داری دندون در میاری خیلی هیجان زده شدیم ....اصلا بیتابی نمی کردی ... اما نشود از دندونای خوشگلت عکس بگیرم ... روزای بعد شمال خیلی سرد بود اصلا نمی شد بدون لباس گرم از خونه بیای بیرون بعد با بابا تصمیم گرفتیم بریبم نمک آبرود . وقتی با تلکابین می رفتیم بالا همینجوری به اطرافت نگاه می کردی خیلی تعجب کرده بودی ... نمی دونم اون لحظه پیش خودت چی فکر می کردی ...شاید گوشه ای جایی که قبلا توش بودی و دیده بودی ...بهشت و می گم مامان جون ... به درختا ...به صدای پرنده ها ....به آدمای جور وا جور .....به اون همه زیبایی ....اصلا قابل وصف نیست ...   ...
16 ارديبهشت 1392

مسافرت به شمال 1

عزیزم امسال عید برای اولین بار رفتی شمال تا اون همه منظره رو ببینی نمی دونم از این همه زیبایی که دیدی چیزی را به خاطر میاری یا نه اما تا اونجایی که بتونم می نویسم تا وقتی بزرگ شدی و تونستی بخونی ، بفهمی که کجا رفتی .. ساعت 8 حرکت کردیم خواب بودی . وقتی می خوابی خیلی ناز می شی ...بعد که بیدار شدی یکراست جوجه طلایی و گرفتی و با اون بازی کردی                         از جاده چالوس رفتیم خوب اونروز یعنی 07/01/1392 جا ده نسبتا شلوغ بود و ترافیک داشت بخاطر همین بابا تورو برد پشت فرمون .( البته بابا می دونه نباید توی رانندگی تو رو پشت فرمون ببره امام اونجا خط...
16 ارديبهشت 1392

شیر خوردن آراد

عزیز دلم می خوام بگم که ، من از اینکه شما شیر منو نخوردی خیلی خیلی ناراحتم ...اما کاری نمی تونستم بکنم اون اولا چون خیلی ضعیف بودی اصلا نمی تونستی شیر بخوری ..گریه می کردی ..منم بخاطر اینکه طاقت دیدن گریه تو نداشتم شیر خودمو تو شیشه بهت می دادم بعد آقا دکتر مهربون برات شیر خشک تجویز کرد .. می خواستم بدونی که درست کردن شیر خشک خیلی مسئولیت می خواد .... این یه لحظه از شیر خوردنته     ...
5 بهمن 1391